جدول جو
جدول جو

معنی بی گزیر - جستجوی لغت در جدول جو

بی گزیر(گُ)
مرکّب از: بی + گزیر، ناگزیر. ناچار. واجب. حتم:
کنون آفرین تو شد بی گزیر
به ما هر که هستیم برنا و پیر.
فردوسی.
رجوع به گزیر شود، نامسکون. (ناظم الاطباء) ، ناضیافت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
(دخترانه)
بی (فارسی) + نظیر (عربی) بی مانند، بی همتا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی گزند
تصویر بی گزند
بی آسیب، بی ضرر، بی زیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی آزار
تصویر بی آزار
کسی یا چیزی که آزار نمی رساند، بی خطر مثلاً حیوان بی آزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به گزین
تصویر به گزین
ویژگی کسی که چیزهای خوب را انتخاب می کند، هر چیز بسیار نیکو که از میان چیزهای نیکوی دیگر انتخاب می شود، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
(بِهْ گُ)
انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند. (انجمن آرا) (آنندراج). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای سره بگزینند. (برهان) (از جهانگیری). چیزهای نیکو که برگزیده و منتخب باشد. (رشیدی). انتخاب بر انتخاب گزیده شده. (ناظم الاطباء). چیزهای سره و نیکو که انتخاب شده باشند. (فرهنگ فارسی معین) :
دو صد بار و افزون ز سیصد خشین
صد و شصت طغرل همه به گزین.
اسدی.
ای به گزین حضرت سلطان خسروان
وی جد تو گزیدۀ سلطان لم یزل.
سوزنی.
چون میدهی مرا ز عطاهای به گزین
جز به گزین چه آرمت از اخریان شکر.
کمال الدین اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
بی یار و یاور. بی پشتیبان: سلطان عزم غزنه کرد و هیبت رایت او دوردست افتاد. امیر ابوالفوارس بی ظهیر و مجیر بماند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 391). رجوع به ظهیر شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
مرکّب از: بی + گوهر، بی اصل. نانجیب. بدگهر. بی پدرو مادر. (یادداشت مؤلف)، مقابل نژاده:
بی گوهر گوهری ز گوهر نشود
سگ را سگی از قلاده کمتر نشود.
سنایی.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
رجوع به گوهر شود
لغت نامه دهخدا
آنکه بد انتخاب کند کسی که بطور بدی اشیا را پسند کند، بد انتخاب شده بد پسند شده مقابل به گزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گزند
تصویر بی گزند
بی آسیب، سالم، بی زیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گدار
تصویر بی گدار
بی معبر، احتیاط نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به گزین
تصویر به گزین
هر چیز کامله برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
بی همتا، بی مانند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
فريدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
Matchlessly, Unsurpassed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
incomparable, inégalé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
שאין לו תחליף , חסר תחליף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
بے نظیر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
অতুলনীয়
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
isiyofananishwa, isiyoshindika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
benzersiz, eşsiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
비할 데 없는 , 비할 데 없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
比類のない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
ไม่มีใครเทียบได้ , ไม่มีใครเทียบได้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
बेजोड़ , अभूतपूर्व
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
tak tertandingi, tiada bandingannya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
onovertroffen, ongeëvenaard
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
inigualable, insuperado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
incomparável, inigualável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
无与伦比地 , 无与伦比的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
nieporównywalny, niezrównany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
неперевершено , неперевершений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
unübertroffen, unerreicht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
бесподобно , непревзойденный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی نظیر
تصویر بی نظیر
impareggiabile, insuperato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی